زندگی بدون بازگشت

خاطرات من

این وبلاگ رو برای این ساختم تازمانی که مرگ مرا در اغوش گرفت خاطرات من هرگز ازبین نروند

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۹ مرداد ۹۷، ۱۰:۱۲ - علی علیزاده
    لینک چی
۰۷
مرداد ۹۷

یک روز از پدرم پرسیدم فرق بین عشق و ازدواج چیست؟


روز بعد او کتابی قدیمی آورد و به من گفت این برای توست با تعجب گفتم: اما این کتاب خیلی با ارزش است، تشکر کردم و در حالیکه خیلی ذوق داشتم تصمیم گرفتم کتاب را جایی دنج بگذارم تا سر فرصت بخوانم، چند روز بعد پدرم روزنامه ای را آورد، نگاهی به آن انداختم و بنظرم جالب آمد که پدرم گفت این روزنامه مال تو نیست برای شخص دیگریست و موقتا میتوانی آن را داشته باشی، منم با عجله شروع به خواندنش کردم که مبادا فرصت را از دست بدهم، در همین گیر و دار پدرم لبخندی زد و گفت: حالا فهمیدی فرق عشق و ازدواج به چیست؟

در عشق میکوشی تا تمام محبت و احساست را صرف شخصی کنی که شاید سهم تو نباشد اما ازدواج کتاب با ارزشیست که به خیال اینکه همیشه فرصت خواندنش هست به حال خود رهایش میکنی


کتاب خاطرات مهندس ایرج حسابی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۵/۰۷

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی